آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۹۰  

این یادداشت، پایانه ای است بر سیری شگفت در تاریخ ایران و شرق میانه و جهان، با چنان کول باری از داشت و برداشت های نو، که سرانجام بتوان مدعی شد که هیچ مرکز و ماجرایی قادر به اثبات تاریخی سلسله هخامنشی نیست و آگاهی های پر اطوار کنونی در باب آنان، در سراسر منطقه، در حوزه تمدن شرق میانه باستان و در جهان، تنها دو پایگاه لرزان شناخت در اختیار مورخ می گذارد: کتیبه ها و تورات

تکیه بر داده های امروزین تورات، که تحریر جدید است، در هیچ باب و صورتی ارزش استنادی ندارد و دیگر منابع موجود، در موضوع هخامنشی نیز، مجموعا چنان است که گویی بخش هایی از تاریخ هخامنشیان وصف شده در تورات را، یک بار هم گروه جاعلان یهود، بر چند سنگ بیستون و نقش رستم و با پراکنده نویسی و شروحی آشفته و دست و پا شکسته، در تالیفات تاریخی جدید تکرار کرده اند.

اینک و در یک بررسی شتابان و مختصر، معلوم شد که اوراق کتیبه های هخامنشی، در تخت جمشید، در بیستون و در نقش رستم، حک شده هایی مجعول و جدیدند. زیرا با حجت کامل نشان دادم سفرنامه نیبور به علل بسیار و از جمله ثبت حرف لام، که در کتیبه های تخت جمشید به کار نرفته و نیز اشاره او به خط نوشته های دروازه و دیوار جنوبی و جرز شرقی ایوان تچر، تالیفی برنامه ریزی شده برای ایجاد امکان و تراش شاهد بر ادعای دیرینگی آن کتیبه هاست. در عین حال با رجوع به مستند تختگاه هیچ کس نیز بر همگان معلوم شد که نمی توان آن خرابه ها را مرکز و پایگاه تاریخی برای استقرار سلاطین هخامنشی قرار داد. 

حالا هر یک از یادداشت های ایران شناسی بدون دروغ، ب عنوان عضوی از هیئت منصفه در دادگاه تاریخ آماده اند تا به سهم خود، برای محکومیت جاعلان موجد تاریخ ایران باستان، رای موکد دهند. درک درست این مدخل نهایی و در پیش، که انقلابی در شناسایی مسائل شرق میانه باستان شمرده خواهد شد، حول این طرح مستقر است که در تخت جمشید و بیستون و مقبره، هیچ نشان هخامنشی جز کتیبه هایی نونوشته نیست، که از مسیر آن شارحین یهود در مراکز ایران شناسی غربی، بی اعتنا به نادرستی های گوناگون در آن متون و تنها با پایه قرار دادن ادعاهای مندرج بر سنگ، که خود تراش داده اند، کورش و داریوش و خشایار و اردشیری را به صحنه آورده اند که پیشاپیش وجود تاریخی آنان به امضای تورات های جدید رسیده بود. بدین ترتیب و با نودریافت های اخیر می توان حصه هخامنشی در مقولات ایران شناسی را، درست مانند فصل اشکانیان و ساسانیان، حاصل جعلیات گرفت!

در واقع امر مجموعه ای با نام هخامنشی، تنها از طریق ترجمه و تفسیر کتیبه های بیستون و مقبره و خرده نوشته های تخت جمشید باور شده است که در مباحث اخیر، مستندات لازم در نوکنده بودن هر یک از آن ها ارائه شد. بدین ترتیب آن صراحت لهجه در ابتدای کتیبه بیستون که برای نخستین بار واژه هخامنشی را بر پیشانی سلسله ای فارس نشان می چسباند، در تصویر برداری دقیق و فتوگرامتری از خطوط و نقوش بیستون بی کاربرد ماند، فساد مطلق بخش بزرگی از متن اصطلاحا فارسی باستان در بیستون آشکار شد و امثال کاسوویچ را بی آبرو کرد که در ۱۶۰ سال پیش، بی این که از محل رجوع و نحوه برداشت خود چیزی بگوید، متن کامل حرف نوشته های فارسی باستان را عرضه و به سادگی گندیدگی اسناد در موضوع هخامنشیان را برملا کرد. 

در سوی دیگر، وجود سنگ نبشته هایی در تخت جمشید، از زبان داریوش سوم و اردشیر اول، که حضورشان در خرابه نیمه ساخت و به خود رها شده تخت جمشید امکان منطقی و عقلی ندارد، محقق را قانع می کند که داستان سلسله هخامنشیان و خط و فرهنگ و یکی دو لیوان و قاشق و کاسه و کوزه بی هویت منتسب به آنان، مجموعه تدارکات آماده شده ای در مراکز توطئه چینی کنیسه و کلیسا برای تغییر بنیان های هستی شرق میانه و از جمله اختراع قوم و فرهنگ دیرینه برای فارس ها است. در اثبات و ابرام این نظر، کافی است به حاشیه هایی چون وجود نیبور توجه دهم که شاهد دیدار کتیبه های تخت جمشید در زمانی نسبتا دور قرار داده اند. این گره زمانی کورتر می شود که تاکنون اعلام نکرده اند ترجمه مطالب مندرج با خط میخی داریوشی را از کدام فرهنگ لغت و یا کدام شیوه فنی به دست آورده اند! جریانی که عریان می کند متن و ترجمه کتیبه های داریوشی و خشایاری و کورشی را، ابتدا در مراکزی مشخص آماده و سپس به ضرورت و نیازهای گوناگون، در دوران اخیر، این جا و آن جا بر سنگ حک و از معانی و مفاهیم خود ساخته ای رونمایی کرده اند.  

مورخ معتقد است که اگر سنگ نوشته های مارک هخامنشی در بیستون و مقبره و تخت جمشید قدمت و اعتبار ندارند، پس اشارات تورات های نونوشته در این باره نیز چیزی جز تدوین سناریو برای نمایش نامه بی معنای هخامنشی نیست. آن گاه به محتویات و مکان نقر وصیت نامه داریوش در نقش رستم پرداختم و با عرضه تصاویری بی خطا آشکار شد که آن بیانیه هم، نونوشته دیگری است که مقصدی جز بالا بردن پرچم اقتدار و قدمت قوم فارس ندارد که از طریق جعل یک امپراتوری مشکوک و مجعول سنگ نشین، دنبال می شود.

«من داریوش هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان
شاه مردمان از تمام تبارها
شاه روی این زمین بزرگ تا دور دست
پسر ویشتاسبه، هخامنشی
پارسی، پسر پارسی
آریایی، از تبار آریایی…
این پیکره ها که تخت را می برند ببین
آن گاه آن ها را خواهی شناخت
خواهی دانست که نیزه مرد پارسی تا دور دست رفته است.
آن گاه خواهی دانست که مرد پارسی دور از پارس نبرد کرده است».
(پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۶۱)

چنین بیاناتی را که ظاهرا داریوش از اعماق گور خود تبلیغ می کند، شاهدی بر حضور دومین کبیر در تاریخ هخامنشی قرار داده اند، اگر نقر جدید این گفتارها در پلان مقبره قابل اثبات است، پس ذکر نام های هخامنشی و پارس و آریایی در نخستین کلمات این کتیبه، علت حک آن ها را در دوران اخیر معلوم می کند.

این نگاره منتسب به آنوبانی در سر پل ذهاب، که یک نام مجعول من درآوردی است و تنها قریب ۱۰۰ کیلومتر از نقش برجسته بیستون فاصله دارد، در واقع بیان و نمای دیگری از نقش برجسته های تابلوی بیستون است که انتخاب یک صخره مرجانی برای حک آن، نقوش را در برابر آسیب زمان بسیار کم مقاومت و معیوب کرده است.

«آنو پادشاه لولوم تصویر خویش و نی نی را بر کوه نقش کرد. هرکس که این لوح را محو کند به نفرین و لعنت آنو، آنونوم، بل، رامان، ایشتار، سین و شمش گرفتار باد و نسل او بر باد رواد.»

در حالت کنونی حتی نقطه ای از حروف اصلی کتیبه ای با ترجمه بالا باقی نمانده تا با خط و زبان آن آشنا شویم و بپرسیم این ترجمه را در چه زمان و از چه نوشته ای بیرون کشیده اند؟! درعین حال حتی اگر نفرین و دعای مندرج در این متن را جدی بگیریم، که برای حفاظت نقوش به مجموعه خدایان بین النهرین متوسل است، پس نقش سر پل ذهاب به بابلیان متعلق می شود. 

 

 این نمای شسته رفته همان نقش برجسته سر پل ذهاب است که با نگاهی دقیق، در تمام اجزاء، حتی در عرضه ژست های سرکرده پیروزمند، که باز هم اسیری ملتمس را زیر پا  دارد و نیز تعداد اسیران و لوگوی شمش و حتی لباس و سربند و کلاه، به روایت بیستونی آن، بی اندازه نزدیک است. اگر این تصویر سنگی خاموش، به فرهنگ بین النهرین شبیه است، پس مجموعه نقش برجسته های بیستون و تخت جمشید، بدون اضافات نوشتاری آن، با قرینه هایی چند، از جمله نقش برجسته ها، اسفنکس ها و نمایه های خدماتی و جانوری آن، بابلی اند. بی شک اگر در هخامنشی خواندن مظاهر تخت جمشید اصرار کنیم، از آن که مطلقا قرینه و جلوه تاریخی مقدمی از آنان نمی شناسیم، پس هویت بومی و از جمله فارس خواندن آنان را حذف کرده ایم. اینک زمان عرضه این مدخل نابود کننده دروغ است که سراپای سلسله هخامنشی دست ساخته ای نو از سوی کنیسه و کلیساست که تنها به مدد نصب متون و تفاسیر دل خواه، در آثار بابلی غرب ایران، برای کورش و داریوش و اردشیر مورد اشاره تورات، شناسه تاریخی تراشیده اند!؟ 

این نمای قدیمی از بیستون، در زمانی که هنوز نام اسیران و اقوام بر تارک آن حک نشده، جز قرینه ماندنی تری از روایت سر پل ذهاب نیست که عملا داریوش کبیر را از تاریخ بیرون می راند و منطق و موجبی برای این ویار تاریخی باقی نمی گذارد که یکی از سرکردگان منطقه در دو نقش یکسان و در محدوده جغرافیایی کوچکی را آنوبانی و دیگری را به هدایت کتیبه هایی نوساز، داریوش هخامنشی بنامیم!؟

نگاهی هم به این دو برداشت از نقوش سنگی منطقه بیاندازید که سمت راست را از حجاری های بابل و بین النهرین و سمت چپ را از جرزی در هدیش تخت جمشید برداشته ام. اگر موجبی در جدایی شناسه و تعلق به اطوارهای اقتدار و آرایش های روی و موی این دو سرکرده در این دو نقش برجسته نمی بینید، پس چه گونه باید راهی به دریافت درست تعلقات تاریخی در حوزه ای گشود که از آغاز با هدفی معین در اختیار صاحب نظران و کارشناسان و مرمت کاران اورشلیمی قرار داشته است؟!  

  

درست کاریکاتوری از اجزاء تصویری همین صحنه شکار در نقش برجسته های بابل را، بر مهری از داریوش نشانده اند که در زیر می بینید و چنان است که گویی ارابه او را نه اسب، که موشی به دنبال می کشد. برای جاعلانه بودن این مهر چندان نشانه های واضح از جمله نداشتن اشاره به منبع و محل کشف آن قابل عرضه است که ایران شناسی به عقل بازگشته باید بدون مکث انتساب آن به داریوش را منکر شود، زیرا که بد خواهانی در جست و جوی بنیان قضایا ممکن است سئوال دهند که اگر مهر دومین کبیر هخامنشی این باسمه بچگانه است، پس چه گونه نقوش و معماری تخت جمشید را به خود می بخشند؟! جالب ترین نمایه این مهر داریوشی نشاندن دو نخل در دو سوی ارابه اوست که لااقل در فارس نمی روید؟! 

بدین ترتیب با مراجعه به مدارک و مدارج موجود، بی کم ترین تردید، می توان حضور قدرتی با ترتیبات تاریخی و آثار حضور فرهنگی و سیاسی با نام هخامنشیان را منکر شد و با اتکاء به ادله مندرج در یادداشت ۱۰۴ ایران شناسی بدون دروغ ، قبول کرد که یهودیان با همآهنگی گنگ خون ریزی که در روزگار ما نام مجعول هخامنشی گرفته اند، با توسل به منتهای ویرانگری و انهدام جمعی بومیان ایران و بین النهرین، راه بازگشت دوباره به اورشلیم و آزادکردن اسیران و اموال خود را گشوده اند. بعدها، به خواست خدا و با ارائه تک نگاری های اختصاصی در باب مطالب کتاب استر تورات، انتقال آن قتل عام به داستان کنونی در باب ماجراهای دربار خشایار و دیگران را برملا خواهم کرد، که در شمایل موجود بیش از همه به کار اثبات سلسله هخامنشی آمده است و بس. اینک زمان است که سرکردگان هخامنشی نام گرفته از سطور تورات نونوشته، کورش و داریوش و خشایار و اردشیر قلابی را، به اوراق و رواق آن کتاب بازگردانیم. و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.